آیدا در آینه

ادبی ـ هنری / انتقادی ـ اعتقادی

آیدا در آینه

ادبی ـ هنری / انتقادی ـ اعتقادی

جهنمم آرزوست !!!


دستان توانگر و مغزهای خالی . نخ های عروسکهای خیمه شب بازی از ورای سیاهی پس زمینه نیز هویداست.
سرگرمی لذت بخش تری است ، بازی با ملعبه های نا فرمان تا اسباب بازی های رام.
اوزون ترمیم شده . عصر سرد را ، سوی بهار حول داده اند.رنسانس اندیشه های جوان ، مغز های فریز شده در ویترین فروشگاه ها را بی مشتری کرده .
بوی مشمئز کننده پیروزی میآید و انسانی که دیگر خدایگان را بندگی نمیکند ، سر بر سجده خدایی تازه نهاده است. من فاتح قله غصه های خویشم.رنج مرا پایانی نیست اما ایمان دارم که باد مخالف قدرت بازوان قایقرانان را افزون می کند و بادبادک ها را نیز به اوج می برد..
آبی را نه دردریا، حتی در آسمان نیز نمیتوان دید. مَل قَمه ای ست دنیای ما ، از نور و تاریکی ممزوج.خدای نیز از تعجب ، انگشت حیرت به دندان گزیده است.
خلقت ناخوانده یا آفرینش آگاهانه ، کدام یک نطفه نحس مرا به بار نشاند ؟
خدایا به هر آنچه تو آفریدی سوگند ، برای فرار از جهنم خود ساخته ام ، جهنّمم آرزوست !!!

عفاف عریان

 

تنها برای رسیدن نیست که باید رفت ، برای ساکن نبودن است که ما حرکت می کنیم . سکون فاجعه قرن ماست.

بالهای شکسته مرا به مرهم اعجاز عصای کدام موسی معاصر ، قدرت پر گشودن توان بخشید و روح مرده مرا با دم کدام پیام آور معاصر حیاتی جاودانه توان داد.

خورشید ما از سرما ، ماه را در آغوش گرفته نه از روی مهر . از چشمه های ما خاک زلال می جوشد و دریا از عجز عطش است که رود ها را می مکد.

پروانگی  حماقتی بس عظیم است .کویر عصر ما تشنه پرواز کرکس ها ست ؛  سکوت گوشها را راهی به میهمانی آواز شباهنگ نیست ، بانگ  زنجره  و زغن ، آرامش لای لایی ما ست.

گمان مبر که من با آنکه مالیات سخن گفتن خویش را پرداخته باشم ، نغمه ای این چنین بدیع ؛ برای جانب داری از ، یاس های لگد مال چکمه های چرمین چرک سر داده  ام.

انگشت شماتت خویش را رو به سوی عفاف عریان که نشانه رفته ای؛ شاهین عدل هماغوشی با کفه دیگر را برگزیده است.

ساق های برهنه دختر کان سرمست از بلوغ برجستگی های اندامهای شان  را  ، در زیر کدام حجاب اجباری مستور خواهی ساخت.

اسفا !!! اسفا که با اتکا به عطر گلاب خویش ، بوی گند آب درونی ناشی از سکون اندیشه های جاریمان را استشمام نمی کنیم.

در بالماسکه امسال همه صورتک هایی جدید را تجربه خواهیم کرد و دنیای سینما ، سوپر استار های جدیدی را به خود خواهد دید . ابلیس و اهورا در پر فروش ترین فیلم سال به بازی با سرنوشت بشر خواهند پرداخت  و حماقت ما فروش گیشه را تضمین خواهد کرد . اما به راستی  " نه خدا و نه شیطان ، سر نوشت ما را بتی رقم زد که دیگرانش می پرستیدند "

همسفر

 

هوای کزان استشمام میکنی از نفس های پر دروغ همسفر فریبکار من گند آلوده است.

ای قدم نهاده در راه ترا به همراه چه حاجت ، رهایی دستانت را،به بند دستان که پیوند خواهی زد که گران زنجیری نباشد بر آن و نگاه رها تا بیکران خویش را، به کدامین نگاه خواهی دوخت که سدی نباشد در برابر وسعت دیدگانت.

با واژگانی چنین حقیر ، چگونه وسعت کلام مرا در خواهی یافت که گرانمایه پندی نجوی می کنم ، در گوش پند نانیوش تو.

من از مرز هماغوشی با شعله های جهنم گریخته ام ، دود آتش را بر رخسار مهتابی ام  نمی بینی؟1؟

من از میان فریادهای سرخ رنگ عشق های  ور آماسیده در سینه ، به خاکستری خفقان زای سکوت پناه آورده ام.دقایق من،مولود آمیزش روسپی عشق است و خوک حماقت.

بر حذر باش از آنچه وسوسه میکند ترا ، که وسوسه دروازه راه گمراهی است.

موهبت مرگ


با ما؛در آفرینش ما بیدادی رفته است؛ بس عظیم.
فاجعه ای ست روئیدن گل در عصر عطش.
فریاد زیستن را بوف پیر؛در حنجره به نوحهء ماتم می خشکاند.
کویر همدمی را تشنه است؛تا درد سکوت را به مرحم فریادی سیراب سازد.
سرابی ست عبث رویاهای ما.
شب و روز را به سوزن امید بهم وصله تا کی توانی زد.
چهرهء خورشید را گوئی غبار گرفته است و زمینی را که دیگر از آن انسان نیست
با کسالتی ملال آورتر از رنج بیهودگی؛به میهمانی فردا دعوت می نماید.

مرگ موهبتی ست از آن من؛ار آن تو؛ار آن ما که سالهاست مرده ایم.
در غربت پوسیده لحظات
در این ثانیه های متمادی که چون خرگوشکان بازیگوش در پی هم
می دوند بی خستگی و بی سکون.

آری مرگ موهبتی ست در عصر سیمان وعلاقه؛عصر آهن و عشق؛عصر دود و دلتنگی
مرگ موهبتی ست از آن ما
مرگ من سفر نیست؛هجرتی ست
از وطنی که دوست نمی داشتمش
بخاطر مردمانش
آری
زیباست بی پر؛پرکشیدن
خوشا پرکشیدن؛خوشارهائی
خوشا اگر نه رها زیستن؛مردن به رهائی

راز


سعی کن در زندگی آنچه را دوست میداری بدست آوری.
در غیر این صورت مجبور می شوی چیزی را دوست بداری که به دست آورده ای.

(شکسپیر)