آیدا در آینه

ادبی ـ هنری / انتقادی ـ اعتقادی

آیدا در آینه

ادبی ـ هنری / انتقادی ـ اعتقادی

من کیستم؟

هزاران چکاوک تلخ آواز در من لانه کرده اند . امّا بر لبانم هماره مهر خاموشی است . کلمات را پنداری توان کشیدن بار سنگین احساس تلخ مرا نیست . من شادمانم و می دانم که دُردّی کشان مست ترند ولی پنجه در پنجه با مرگ از زندگی سرودن را من ناتوانم . تو هستی را مگر معنائی تازه تر از من یافته ای کین چنین، شیفته دل بدان سپرده ای؟ . از نیستی تا نیستی را هم ، مگر هستی ؛ هست؟ بودن یا نبودن . تو میگویی آیا مسئله این است ؟ بودن را چگونه بودن ، من می گویم ، بحث در این است . می توان نبود و بود ویا بود ونبود. می توان خدای وار در تبعید خدایی کرد و یا خدای بود و برعرش گدایی کرد . تو می دانی در کدامین نقطه ، از این دایره عظیم ایستاده ای؟ بشر همواره بزرگ تر از آن بوده که خود را بشناسد و تنها به سایه ای از خود دل باخته . در برابر آینه بایست و از او بپرس نام نجات دهنده ات را وبپرس از خود " من کیستم؟ " آنگاه در خواهی یافت چه می گویم.