آیدا در آینه

ادبی ـ هنری / انتقادی ـ اعتقادی

آیدا در آینه

ادبی ـ هنری / انتقادی ـ اعتقادی

موهبت مرگ


با ما؛در آفرینش ما بیدادی رفته است؛ بس عظیم.
فاجعه ای ست روئیدن گل در عصر عطش.
فریاد زیستن را بوف پیر؛در حنجره به نوحهء ماتم می خشکاند.
کویر همدمی را تشنه است؛تا درد سکوت را به مرحم فریادی سیراب سازد.
سرابی ست عبث رویاهای ما.
شب و روز را به سوزن امید بهم وصله تا کی توانی زد.
چهرهء خورشید را گوئی غبار گرفته است و زمینی را که دیگر از آن انسان نیست
با کسالتی ملال آورتر از رنج بیهودگی؛به میهمانی فردا دعوت می نماید.

مرگ موهبتی ست از آن من؛ار آن تو؛ار آن ما که سالهاست مرده ایم.
در غربت پوسیده لحظات
در این ثانیه های متمادی که چون خرگوشکان بازیگوش در پی هم
می دوند بی خستگی و بی سکون.

آری مرگ موهبتی ست در عصر سیمان وعلاقه؛عصر آهن و عشق؛عصر دود و دلتنگی
مرگ موهبتی ست از آن ما
مرگ من سفر نیست؛هجرتی ست
از وطنی که دوست نمی داشتمش
بخاطر مردمانش
آری
زیباست بی پر؛پرکشیدن
خوشا پرکشیدن؛خوشارهائی
خوشا اگر نه رها زیستن؛مردن به رهائی

راز


سعی کن در زندگی آنچه را دوست میداری بدست آوری.
در غیر این صورت مجبور می شوی چیزی را دوست بداری که به دست آورده ای.

(شکسپیر)