ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هرگز از مرگ نهراسیده ام ، اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود . هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد.
* شاملو *
نه از نگاه من هستی را ارزش بودن است و نه بودنم را ارزشی از برای هستی . به تاریک خانه ای که سوسوی هیچ شمعی را در آن نور هدایت نیافتم و هیچش را بهای دل باختن.
به بزمی که جزء تلخکامی مطاعی در آن نمی جویی و جزء بی حاصلی ، حاصلی نمیابی.بودن را برتافتن بس دشوار است مرا . نه از آن رو که ظرفی بودم کوچک ؛ که مظروفی پر بهاء تر می جستم از آنچه در این دون دنی به وفور با نام زندگی یاد می شود و تنها مجالی است تا ممات نه فرصتی برای حیات . در قاموس نوین زندگی یعنی زنده بودن نه زیستن آنگونه که آدمی را سزاوار است.
من از اندیشه های خام و خوشبختی های پوچ و هر آنچه وامیداردمان به ساده لوحانه زیستن ، دل کنده ام.هنوز نفسی هست که در سوگ خفته خویش دست از حیات بشویید؟ مردگان فدیه حیات زندگانند؟
خاطرات دور در غبار زمان مدفون می شوند .احساس تلخی از شک و ترس ممزوج در من ریشه دوانده.گرچه تفاوتی نمیکند ، من باریچه ام یا بازی گردان؟؟؟